کلمات عجول . . .

چقدر حرف دارم برای نوشتن. انگار همه حرف های این چند سال دارن از مغزم میریزن بیرون. کلمات اینقدر زیادن که نمیذارن تمرکز کنم .

باید سر و سامونشون بدم. باید صف بکشن . هر کدوم سر جای خودشون. باید یه آرشیو درست کنم تو مغزم . باید بهم فرصت بدن .

چقدر حرف دارم برای گفتن . . .

خودم . . .

قرار است اینجا از خودم بنویسم. البته این قراری ست که بین خودم و خودم بسته شده و هر وقت هم بخواهم لغوش میکنم . مثل خیلی کارهای دیگرم .

اما من درگیر زندگی هستم که یه طرفش پسرکم ست و طرف دیگر همسرم و خب تاثیرات آشکارشان در زندگی شخصیم غیر قابل انکار. از 24 ساعت شبانه روز ، 7 الی 8 ساعت خوابم. 4 الی 5 ساعت توی اینترنت میگردم که شامل : فیس بوک ، ایمیل ، یاهو مسنجر ، وبگردی و حالا این وبلاگ هم میشود . بقیه ساعت ها خالص مختص خانواده ست و البته خیلی بیشترش در خدمت رئیس بزرگ یعنی پسرکم. و البته یکساعتی که موقع وول خوردن رئیس بزرگ در تختشان است تا بخوابند ، کتابی هم میخوانم . اما مشکل بزرگتر اینجا نوشتن تنها اینها نیست . . .

اینجا را دوستانی میخوانند که در دنیای واقعی هم میشناسمشان و از آنجایی که من هیچوقت نتوانستم یک آنارشیست باشم ، طبیعتن دست به خود سانسوری میزنم که البته این خصوصیت ایجاد شده در این چند سال گریبان داستان هایم را هم گرفته . داستان های نیمه تمامی که روی هم تلمبار شده و به هیچ سرانجامی هم نرسیده اند.

بعضی خصوصیات آدم ها کاملن دستخوش شرایط جامعه ست و من امیدوارم این محافظه کاری در من به زودی تغییر کند . . .

شروع

دلم تنگ شده برای نوشتن . ازاینکه سالها به اجبار نوشته هایم را فقط شب ها در ذهنم مرور کردم خسته شدم. هر شب با چشم بسته ، توی ذهنم ، کلی حرف میزنم و فردا صبح همه اش یادم رفته. آلزایمر همه گیر این روزهای ادم ها ، گریبانگیر من هم شده . شاید در پست های دیگر بیشتر ازش حرف بزنم.

فعلن خوشحالم برای این شروع . کلی حرف دارم برای گفتن و البته کلی ترس .

بیشتر میگویم بعدترها . . .