یک متن لذت بخش

حتمن برایتان پیش آمده یعنی حتی اپسیلنی هم فکر نمیکنم برای کسی پیش نیامده باشد ! اینکه یک شعر یا جمله ای از کسی را بخوانی که حرف دل خفه کرده ی خودت باشد که لابه لای رگ و پی ذهنت جاسازی اش کرده بودی و بعد که میخوانی اش انگار جان میگیری و خون راحت تر توی ذهن و قلبت جریان پیدا میکند.

بعضی متن ها (حالا هر چی میخواهد باشد ) بدجور با آدم بازی میکند . حتی بعضی پست های وبلاگ ها. حالم بهم میخورد از خودم که چرا من نتوانستم اینقدر خوب از موضوعی که توی ذهنم بوده حرف بزنم و حالا یکی همینقدر قشنگ و راحت گفته و تمام.

گاهی وقت ها زیر سر نداشتن اعتماد به نفس است. فکر میکنم مسئله ی خیلی بی اهمیت و حتی چیپی ست. گاهی وقت ها زیر سر خودسانسوری های دیوانه وار شخصیتی ام. گاهی وقتا زیر سر غرور ابله هانه ام و گاهی هم حس نوشتن و چطور نوشتنش نیست .

خلاقیت آدم ها گاهی رشک برانگیز است. همراه با یک لذت وصف نشدنی از خواندن آن متن و یا حتی دیدن یک اثر بصری ، حسادت میکنم به خالقش.

بهترین کار در این مواقع شریک شدن لذت خوانش آن متن با دوستان است. دیدن احساسات آن ها و داشتن همان حس لذت و حسادت مشترک با یکی دیگر، آرامش بخش است. 

حالا هم کلی از آن متن ها ، توی سرم وول میخورد که اینجا بنویسمشان ولی اصلن نمیتوانم با خودم کنار بیایم که کدامشان بهتر بوده و کدامشان کمتر و البته همان ممیزی درونم هم کم مقصر نیست !


پ.ن: لطفن از آن شعر ها و جمله های لذت بخش و حسادت برانگیز را ، به سلیقه خودتان کامنت بگذارید !


خاطره بازی

خاطره بازی را دوست ندارم و اهلش نیستم. اینکه بعد از سالها بنشینم گوشه ای و هی آه بکشم که فلان سال و فلان موقع ، بهمان اتفاق افتاد و این بود و آن بود و جوانی و زیبایی و خوش تیپی و شیطنت و . . . ! اینطور آدمی نیستم.

گاهی در دیدار با دوستان قدیمی ، شاید یادآوری ایامی را بکنیم ولی در کل از هر چه برایم تکرار حتی خوشی های گذشته ست فاصله میگیرم.

خاطره حسرت می آورد . چه خوش بوده باشد که برای نبودنش حسرت میخوریم و چه بد بوده باشد که یادآوری اش دردناک و ناخوشایند است و حسرت چرا اتفاق افتادنش را خواهیم خورد . . .

خاطره را باید گذاشت توی یک آلبوم بزرگ و بعد درش را بست و توی صندوق خاک گرفته قدیمی در زیر زمین پنهانش کرد. و خب هر چقدر هم خوددار باشید باز هم هر از گاهی سراغش میروید و هی ورقش میزنید و آه میکشید که چه بود و چه شد و چه خواهد شد ؟! پس هر چه کمتر سراغش بروید بهتر است.

اصلن مقایسه زمان و مکان و آدم های مختلف با هم اشتباه احمقانه ای ست. اینکه فکر کنید خودتان امسال همان آدم سالهای گذشته اید ساده گی است و فریب خود.

هر خاطره ای برای زمان خودش خوب است و بس !


پ . ن : دوست دارم به دوران دبستانم برگردم . . .

آدم ها

تجربه ورود آدم ها به زندگی ام را دوست دارم . بعضی تاثیر گذارند و ماندگار و بعضی زودگذر و مقطعی. بعضی در ظاهر ماندگارند و بعضی در محتوی .

آدمی فرشته وار که زمان کوتاهی وارد زندگی ام میشود . دنیایی خاطره میسازد و یک حس غریزی را زنده میکند و ملموس . و بعد با قانون از اول بوده در این دنیا می رود و با تمام سختی نبودنش بازهم تجربه اش را دوست دارم و . . .

آدمی را میبینم شبیه یک دوست نزدیک قدیمی. اولش میگذرم. بعد نمیشود انگار. نزدیک که میشوم همه چیز رنگ احساس میگیرد. بعدی از شخصیتم که به ندرت خودی نشان میدهد ، قلمبه میزند بیرون. مکانش ، زمانش و آدمش درست نبوده. هیچ چیزش به هیچ چیزش نمی آید. برای کمرنگ شدن باید فاصله بگیرم و . . .

آدم های تازه دیگری که با هرکدامشان به نوعی دغدغه مشترک داشتم ، وارد می شوند. یکی شخصی ، یکی هنری ، یکی کاری ، یکی خانوادگی و . . .

و یکی بین این ها به من نزدیک تر است شاید و تازه پیدایش میکنم. آدمی که در زمان و مکان درست پیدایش می شود و می توانم بدون دغدغه یک رابطه عاطفی ، هم صحبتش شوم . . .

آدم ها را دوست دارم . هرکدامشان به نوعی پر از ایده اند در زندگی ام. از رفتارها و حرف زدنشان گرفته تا نوع دوستی هاشان. مجازی و غیر مجازی و بینا بین این دو دنیا حتی. یکی نزدیک است از نظر جغرافیایی و دلش دور به من و یکی دیگر برعکس.

اصلن یکی از عوامل مهم تعلق خاطر من به هر مکانی ، آدم های آن جا هستند و خب ظرفیت در کنارشان بودن و البته سنجش این ظرفیت به خودم و حسی که از هر کدامشان دریافت میکنم بستگی دارد. و این حس چه خوب باشد و چه بد ، باز هم دوستش دارم و به چشم یک تجریه می بینمشان .

سفر

دور شدن از دنیای مجازی و غرق شدن در دنیای واقعی ! حال این روزهایم به اندازه فاصله این دو دنیا خوب است الان .

تجربیاتی که از اولین ساعات سفر شاید تکرار نشدنی باشند برایم تا دقیقن همین الان و البته اولین تجربه هر اتفاقی فراموش نشدنی خواهد بود.

دوستی میگفت: «این بهترین تصمیمی بود که میتونستی بگیری » و در همین چهارمین روز با قاطعیت این را تایید میکنم .

این شهر  را هیچوقت برای زندگی دوست نداشته ام و ندارم ولی از این تاریخ به بعد برای فراموش کردن خودم و یادآوری این روزهای خوب ؛ در مقاطعی خاص از روزگار پیش رویم دوستش خواهم داشت !


پ . ن : باران این روزهای تهران دلیل بزرگی ست برای حال خوبم و همچنین دوستانی که غنیمتی هستند در زندگی ام .