دی ماه گنگ

وقت هایی هست که نمیدانم برای رویداد پیش رویم چه کلمه ای را انتخاب کنم. بدتر از آن نمیدانم باید چه حالی داشته باشم . شاد باشم یا غمگین و یا با حسرت آه بکشم تمام آن زمان را. هر چقدر هم حالم را زیر و بالا کنم بی فایده است. باید بگذارم پیش بیاید تا بفهمم حسم چگونه خواهد بود.

دو سال است دی ماه برایم حال و هوای گنگی دارد. هر چقدر به بیست و چهارمین روزش نزدیک میشوم گنگ تر میشود. خوب میدانم آنهایی که عزیز از دست داده اند در زمانهایی خاص دلتنگ شان میشوند و یاد عزیزانشان پررنگ تر از هر زمانی خواهد بود . اما قطعن روز تولد فرزند برای والدینش فراموش نشدنی ترین روز و ساعت و لحظه ست با ریزترین جزییات حتی.

یادم است در تولد دو سالگی پسرکم، در صفحه اجتماعی ام نوشتم که هر لحظه آن روز را مرور میکنم و بزرگ شدنش را میبینم و میخندم. و نمیدانستم آخرین لبخند مرور خاطرات آن روز خاص خواهد بود.

حالا حتی نمیتوانم بگویم تولد 4 سالگی اش!!!! این کلمه برایم مفهومی ندارد. هم از این جهت که تولد همیشه همراه با شادی ست نه حسی گنگ و مبهم و هم اینکه برای من پسرکم تا همیشه 2 سال و هفت ماهه می ماند . با وجود تصوراتی که گاهی سراغم می آید که بزرگ شده . همه اش خیال است و من هیچوقت آدم خیالباف خوبی نبوده ام.

سال گذشته 24 دی را در کنار کودکان دردمندی گذراندم که لبخندشان برایم حس متفاوتی از شادی و زندگی را به همراه داشت و امسال در کنار کودکان دیگری خواهم بود و به شکلی متفاوت با سال گذشته و البته همراه دخترکی که کمتر از یکماه دیگر به دنیا می آید و مسولیتم را چند برابر و زندگی ام را زیباتر میکند و برای بودنش هرلحظه سپاسگزار خداوندم.

با تمام اینها میدانم این حس گنگ و بی اعتبار حالا حالاها دست از سرم برنمیدارد و باید عادت کنم به این حال و هوا در دی ماه هر سال از زندگی ام که میگذرد.


پ.ن: کاش آدم ها میتوانستند حالت را بفهمند و هوایت را داشته باشند قبل از آنکه خودت بگویی !!!