یک درد ساده

گاهی بعضی چیزهای بی اهمیت همه فکر و جسمت را اشغال میکنند و فلج میشوی. اولش میگویی تموم میشه و بعد هی تکرار میشود و یک روز نگاه میکنی که برای خلاصی از دستش چه کارها که نکرده ای. حتی کارهایی که در حالت عادی مسخره و احمقانه به نظر می آید.

حالا شده حکایت دست و پنجه نرم کردن من با یک حساسیت پوستی مسخره که اولش خیلی ساده شروع شد و حالا شده جزیی از برنامه روتین هفتگی. روزهای اول اهمیت ندادم . بعد دیدم جدی شده و به چشم دشمن نگاهش کردم و حالا که حدود یکماه میگذرد دارم کم کم عادت میکنم و رفیق میشویم با هم. و خب جواب هم داده. مهربان تر شده. در هر دوره زودتر ول میکند و می رود.

چه کارها که نکرده ام برای خلاصی از دستش. به تمام روش های سنتی و غیر سنتی نه نگفتم. هر روز از طرف دوستان روش های جدید پیشنهاد میشد. در روزهای اخیر دیگر پیشنهادها تکراری بود. دوستی زنگ زده بود و میگفت: " عزیزم فلان گیاه رو با شیر تازه گاو قاطی کن و بزن به پوستت ." برایش توضیح دادم که آن کار را با همان گیاه ولی مخلوط با نوعی عرق انجام داده ام و جوابی نگرفته ام. و جواب شنیدنی بود که نه دیگه . الا و بلا باید شیر تازه گاو باشه تا ردخورد نداشته باشه. و ادامه بحث بی فایده بود چون کم کم میرسید به اینکه باید مثلن با دست راست شیر را بریزم یا چه میدانم فلان ورد را بخوانم و فوت کنم !!!

درد چه کارها که با انسان نمیکند. برای رهایی از درد ، حاضری بنده ی هر چیزی بشوی. حالا میخواهد یک حساسیت پوستی ساده باشد یا یک درد روحی عمیق. در هر حال باید خلاص شد و برای خلاصی به هر کسی و چیزی چنگ می اندازی و خب این ضرب المثل هم انگیزه میدهد برای اینکار که میگوید " سنگ مفت و گنجشک مفت " و دیگر فکر این را نمیکنی که شاید آن سنگ که برداشته ای مثلن برای اینکار زیادی بزرگ است یا کوچک و حالا فرض که مناسب باشد و واقعن مفت ولی جان آن گنجشک بدبخت که مفت نیست مطمئنن و یک روزی که آن درد رهایت کرد ، وجدانت یخه ات را میگیرد که حالا اصلن کشتن آن گنجشک دردت را دوا کرده واقعن ؟؟!!!!

خلاصه که ما با دردمان رفیق شده ایم فعلن و کاری به کارش نداریم. هر از گاهی سرمیزند و من هم نه تحویلش میگیرم و نه بی محلی میکنم. یک روزی خسته میشود بهرحال و میگذارد و میرود . دردها هم تنوع طلبی حالیشان میشود دیگر. اینقدرها نفهم نیستند که !!!


پ.ن 1: همیشه دردی هست که انسان بهش مبتلا باشد. گاهی یکی یکی می آیند سراغ آدم و گاهی چند تا چند تا. اینکه مسبب چقدر از این دردها خودشان هستند بماند ولی انسان ها هم باید سرشان به چیزی گرم باشد خب . حالا یا ساختن درد باشد یا سر کردن و خلاصی از درد !

پ.ن 2 : پاراگراف یکی مانده به آخر این پست ، اشاره دارد به دردهایی که برای رهایی از آن ها انسان ها را دست مایه قرار میدهیم و بعدش دیگر یادمان میرود بپرسیم چه بلایی سرش آمد تا ما خلاص شویم از درد . . .

پ.ن 3 : نمیدانم ولی حس کردم باید پی نوشت 2 را حتمن برای توضیح آن پاراگراف ذکر کنم. به آن هایی که قبلش گرفته بودند مطلب را بر نخورد لطفن !