سر به زیر . . .

شده ام جغد . . . شب ها بیدارم و روزها میخوابم. . . .

بعد میشوم عین مورچه . . . هی جمع میکنم و جمع میکنم . لامصب تمام نمیشود . . .

بعد میشوم خرس و میخوابم . . . بعد جابه جا میکنم . . . بعد دوباره میشوم جغد و بیدارم تا صبح . . .

برنامه دقیق این روزهایم است. با خط پررنگی از یک حس خوب دوست داشتن . . . 

با هی تجربه های جدید . . . با لحظه های خوش همراه با خستگی . . . با مریضی ای که فکر ول کردن ندارد . . . با قرص هایی که نمیخورم تا خوابم نبرد . . .  با هوایی که خوب است و نمیدانی باید دلتنگ باشی یا خوشحال . . . با غمی که تازه میشود و سرد میشود هی . . .

بهار این روزهای من انگار میخواهد در زمستان شروع شود . . . شکوفه دهد . . . به بار بنشیند  . . . و میخواهم سرم پایین تر از همیشه باشد . . .




نفسی تازه

دارم فرار میکنم . از موج خاطراتی که هر لحظه با راه رفتن در خانه و نگاه کردن به هر طرف آن هجوم میاورد به قلبم ، به ذهنم . . . فرار میکنم از مکانی که بوی نفس هایش هنوز در اتاق خوابش موج میزند.

کارتن ها را پر میکنم و هربار خیس تر از قبل میشوند. هنوز نتوانستم بیشتر از 5 کارتن در روز جمع کنم. نمیشود. به هق هق می افتم. زار میزنم و به آدم ها میگویم خوشحالم از رفتن . . .

هرجا را جمع میکنم اثرش هست. سیب نصفه گاز زده اش زیر کابینت . . . سی دی های کارتن گم شده اش لای کتاب های کتابخانه . . . اسباب بازی های باز نشده اش توی کمد . . . کاغذهای خط خطی شده اش زیر مبل . . . همه جا هست . . . همه جا !

هی جمع میکنم . هی آه میکشم . هی شکر میکنم . هی شور میشوم . . . و باز جمع میکنم . کارتن پشت کارتن. خاطره پشت خاطره .

بالکن خانه جدید را دوست دارم. رو به دریا باز میشود. نسیمش روحم را تازه میکند. آرام میشوم. حتی شاید اگر همه چیز ساکت باشد صدای موج دریا را هم بشنوم. باید زود جابه جا شوم. باید ببینم میشود صدای موج را شنید یا نه !

می بینید موج با موج چقدر فرق میکند ؟؟؟ !  یکی نفس را بند می آورد و یکی نفس میدهد. دارم نفس کم می آورم. باید فرار کنم . . .


سیم آخر

به سیم آخر فکر میکنم. خیلی وقت ها فکرش را میکنم. بزنم به سیم آخر .

یک مشکل بزرگ وجود دارد . اینکه واقعن سیم آخر نباشد و بعد از مدتی دوباره سیمی دیگر اضافه شود. یا اصلن اول و آخرش را اشتباه کنم و تازه بزنم به سیم اول . آن وقت باید یکی یکی سیم های زده را دوباره بزنم تا فکر کنم رسیدم به سیم آخر. و یک دور باطل را همیشه هی بزنم و بزنم و . . .

دادن فرصت ها به خودم . . . اینبار فرق دارد های مسخره . . . خیال با تجربه شدن و اشتباه نکردن . . . تکرار هزار باره ی یک ماجرا با تم و موسیقی جدید . . . حماقت های تمام نشدنی . . . همیشه و همیشه وجود دارد.

انگار تمام زندگی تکرار همین هاست . محتوی فرقی ندارد فقط شکلش تغییر میکند و گاهی به این فکر میکنم با این وجود چه اصراری به تغییر دارم ؟؟؟

گیج میزنم . راه مستقیمی را زیگزاگی طی میکنم و بعد هی مینالم از خستگی های مداوم و تاول های کف پا و  . . . آخرش باز هم منتظر تغییر هستم و گاهی تغییری به وجود می آید که اصلن آن جوری هم نیست که دوست دارم . . .