خیلی وقت ها کاسه چه کنم چه کنم دست میگیرم. جلوی خودم البته. میگذارمش جلوی پاهام و زل میزنم به خالی بودنش . که انگار گاهی هیچ راهی نیست برای پر کردنش. گاهی فقط باید تسلیم شد. باید دست ها را بالا گرفت و گفت : "تسلیم. هر چی تو بگی! " بعد روزگار پوزخند بزند و بگوید: "همین بود پوست کلفتت؟ همین بود همه تواناییت ؟" و سرم را بیندازم پایین و بگویم :" آره خب. دیگه جنگ بسه. هر چی تو بگی! "
حالا کاش جنگش تمام میشد لاکردار. تازه انگار مزه کرده باشد عجز و لابه هایم برایش، نقشه جدید میکشد. بازی جدید شروع میکند. هی بازی پشت بازی. ورق پشت ورق. آس هایش هیچوقت تمام نمی شود.
حالا هی من بنالم و بگویم و غر بزنم. باز فرق نمیکند. هی دی ماه را ببویم و یاد سه سال قبل بیفتم و هر لحظه انتظار تولدش. هی اشک شوم ،آه شوم. هی تمام نشود.
همه چیز یک جورهایی نو شده. همه چیز بوی تازگی میدهد. همه چیز خوب است الا حال بی اعتبار این روزهایم.
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند...
گاهی هیچ کاری نمی شه کرد
جز اینکه بگیم
همون جمله خودتو
"تسلیم!"
چقدر بد که حال این روزهایتان بیاعتبار است. امیدوارم یک روزی حال همهی ما خوب شود، حال شما خیلی بهتر، امیدوارم.
پگاه انگار عبور از این لحظات را گریزی نیست ، این روزها همش به فکرتم و منتظرگذشت زمان
امید وارم بهتر شی عزیزم اصلآ ابدا این دنیارو جدی نگیر و خودتو ناراحت نکن ..
ای بابا پگاه جان!
ای بابا ...
...اما تو کوه صبر باش ....
kash un ruz ro miumadin inja ke miraftim haram,shayad unja marhami bashe,be pishnahadam fek kon azizam
تو تنها نیستی من هم نه یکی که بی شمار از این کاسه ها دارم نه برای یک کار که برای هر نفسی که می کشم .به گمانم خیلی های دیگر هم دارند اما به روی خودشان نمی آورند.یا مثلا فکر می کنند تکلیفشان توی خیلی چیزها با خودشان روشن است.اما کور خوانده اند .هنوز پیش نرفته اند اصلا جرات پیش رفتن نداشته اند.کافیست یک ریگ توی زندگی مردابی اشان بیفتد آنوقت بیا و ببینشان .اصلا ولش کن به ما چه که پشت سر مردم دنیا غیبت کنیم فعلا حکایت و حکایت توست و کاسه ی چه کنمی که گذاشتی اش جلوی پاهات (حالا جا قحط بود نمی گویی یکهویی بی هوا پایت به این کاسه ی خالی چه کنم بخورد و بریزد هر چه که تویش نیست؟) روزگار هم دارد کار خودش را می کند چه تو بگویی تسلیم چه نگویی .تازگی ها به این نتیجه می رسم که بعید نیست خدا عاشق شکست خورده ای باشد .مثلا دعوایش با آدم از همان اول کار بر سر حوا بوده باشد مگر نمی شود آدم یک چیزی را بیافریند و بعد عاشق آفریده ی خودش بشود؟ به خود خدا که می شود .خود خدا شاهد است که می شود .حالا از آن موقع تا به حال هم هرچه بر سر انسان می آورد چه بسا که تلافی همان کار آدم باشد که حوا را دزدید به زمین آورد و خدا هنوز که هنوز است چشمش به دنبال حواست.هی سر می کند توی زندگی ماها می گوید ها این آدم بود که دزدیدش خوب که انتقامش را گرفت تازه می فهمد که نه این هم نبوده بعد می رود سراغ حواهای زمینی هی عاشقشان می کند هی ناکامشان می گذارد به هوای این که این همان حواست اما نیست...اما تو راست می گویی مهره هایش و تک خالهایش و عطش انتقامش انگار تمامی ندارد .عیبی ندارد ما هم بازی می کنیم .دست آخرش می خواهیم ببازیم خوب می بازیم اما نمی گذاریم خدا روزگار یا هر چه اسمش هست راحت بازی را ببرد و توی این حکم باممان بدهد دولوی عشق به شاه روزمرگی و مرگش می خندانیم .دو دست هم که بگیریم ارزش دارد.از خدا گرفته ایم یا از روزگار یا هر چه که تو اسمش را بگذاری .و آخر آنکه اشک و آهت مقدس است جلوی غریبه و رقیبی مثل روزگار نریزشان ...
و آخر آخر اینکه هیچگاه این همه معتبر نبوده ای باور کن ...
همه چیز خوب است الا... الا همه چیز!
خیلی به فکرتم.عجیبه غمت رو سهیمم ولی از مال تو کم نمیشه
چه خوب گفتی از این کاسه چه کنم چه کنم و چه خوب تر گفت هومن که همه دارندش و بعضی ها به روز نمی آورند
چه خوب گفتی که وقتی کوتاه میایی و لنگ می اندازی جلوی این روزگار لامروت بی انصاف کوتاه نمی آید انگار که تا کامل کامل نشکندت ول نمیکند می خواهد مزه مزه ات کند .هی برایت تاس می ریزد و بازی می سازد و مدام هم جفت شش می آورد و با صدای بلند هم اعلامش میکند.
بی انصاف است خیلی پگاه جان خیلی بی انصاف است و انگار صابون این بی انصافی به تن تو بیشتر خورده
کاش میشد کاری کرد ...
اینقدر دلم میخواست یقه اش را میگرفتم و سهممان را از زندگی میگرفتم اما میترسم ... میترسم مثل شعر خوشبختی کارو دست بگذارد روی یک چیزی در وجود خودم و بگوید چشمت کور تقصیر خودت است اگر این را نداشتی الان تو هم وضعت خوب بود. مثلا دست بکذارد روی دلم ...
توضیح : در شعر خوشبختی وقتی شاعر یقه خوشبختی را میگیرد سوار خوشبختی به پینه های دستش اشاره می کند و می گوید تا این ها را داری من سراغت نمی آیم.
پگاه نازنین هر وقت تو می آیی و می نویسی من بیشتر و بیشتر به دوستی همچون تو میبالم .
بارها گفته و می گویم امیدت برایم مقدس است. تویی که برای زندگی کردن و دوست داشتن همه سختی های زندگی را به جان می خری. حتی با قیمت گزاف. با سختی زیاد . این درخت امید پرشکوه توست که همه ما را به زندگی امیدوار تر می کند. باش تا همیشه . بنویس تا همیشه
سلام
امروز همش دلم گرفته بود همش ناراحت بودم دلم پیش تو ومامانای دی ماه بود به دفترچه خاطراتم که نگاه کردم دیدم امروز تولد فرشتت بوده وای اشکم بند نمیاد دل ما که اینطوره خدا خودش آرام بخش قلبت باشه امیدوارم آرامش وجود شما وهمسرتونو گرفته باشه چون فرشته دی ماهی ما الان تو بهشت داره به شما نگاه میکنه و دوست نداره ناراحت. باشین.
پگاه عریزم بهترین ها را برات از خدا خواستارم
نمیدونم به کسی که اینقدر قشنگ احساستش را درقالب الفاظ می ریزد چه باید گفت، میخواستم خیلی ساده بگم: تولد قشنگی براش گرفتی، روحش شاد و خوش ه سعادتش که بودنش باعث شادی خانواده و نبودنش هم باعث شادی هم و سالش شده، فقط یک فرشته میتونه اینقدر خوب و مهربون باشه