نفسی تازه

دارم فرار میکنم . از موج خاطراتی که هر لحظه با راه رفتن در خانه و نگاه کردن به هر طرف آن هجوم میاورد به قلبم ، به ذهنم . . . فرار میکنم از مکانی که بوی نفس هایش هنوز در اتاق خوابش موج میزند.

کارتن ها را پر میکنم و هربار خیس تر از قبل میشوند. هنوز نتوانستم بیشتر از 5 کارتن در روز جمع کنم. نمیشود. به هق هق می افتم. زار میزنم و به آدم ها میگویم خوشحالم از رفتن . . .

هرجا را جمع میکنم اثرش هست. سیب نصفه گاز زده اش زیر کابینت . . . سی دی های کارتن گم شده اش لای کتاب های کتابخانه . . . اسباب بازی های باز نشده اش توی کمد . . . کاغذهای خط خطی شده اش زیر مبل . . . همه جا هست . . . همه جا !

هی جمع میکنم . هی آه میکشم . هی شکر میکنم . هی شور میشوم . . . و باز جمع میکنم . کارتن پشت کارتن. خاطره پشت خاطره .

بالکن خانه جدید را دوست دارم. رو به دریا باز میشود. نسیمش روحم را تازه میکند. آرام میشوم. حتی شاید اگر همه چیز ساکت باشد صدای موج دریا را هم بشنوم. باید زود جابه جا شوم. باید ببینم میشود صدای موج را شنید یا نه !

می بینید موج با موج چقدر فرق میکند ؟؟؟ !  یکی نفس را بند می آورد و یکی نفس میدهد. دارم نفس کم می آورم. باید فرار کنم . . .


نظرات 10 + ارسال نظر
هومن شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:28 ب.ظ

یک نفس خواندم و نفس کم آوردم .اما این دلیل نمی شود که اهل تسکین دادن و تسلاگویی های کلیشه ای باشم .جای آدمیان را چیزی پر نمی کند و جای گریه و هق هق دوری اشان را هم هیچ واکنش دیگری نمی گیرد.البته هست اما در کنار گریه.در کنار بغض فرو خورده و نخورده و چه خوب است که تو هر دو را داری .گریه ات را به آب نوشتن درخشان تر می کنی و این خیلی خوب است.
یک چیزی راهم به تو بگویم که اسطوره ی پگاه بله اسطوره ی پگاه با این گریه ها نمی شکند.اسطوره است چون به وقتش گریه می کند به موقع بی آنکه کسی حتی کنارش باشد برمی گردد. خودش خودش را بر می گرداند.حالا اینکه سراغ اشیا رفته است چیزی جز ناگزیری نیست وگرنه می شناسمش از آنها نیست که برود هرروز سراغ اشیا زل بزند به آنها و هی احساس و رنج اش را زیر و رو کند.واقع بینی اش و قدرتش در مواجهه با رویدادها رشک برانگیز است.
همه اینها را گفتم اما نمی دانم چه جور بگویم که چقدر خوب نوشتی روان کامل ساده تاثیرگذار .کاش من هم می توانستم ...

مامی مریم شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ب.ظ

پگاه جانم...

نیلوفر یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:22 ق.ظ http://wlootoos.blogfa.com/

شاید باید مادر باشی تا بفهمی پگاه چی میگه ، نه اینکه بقیه نمیفهمن ، اما مادرا حس میکنن شاید با تک تک سلولهاشون
پگاه عزیز به دستهای مهربان خدا میسپارمت خودش بهترین تسلی دهنده است.
دلم نمیخواست حرفای کلیشه ای بزنم
ببخش اگه نشد

مهشید یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ب.ظ

پگاه جان
چند روزی هست که نمیای تو وبلاگ و من دنبال یه دلیل منطقی برای نیومدنت که حتما کار داره مشغوله میخواستم زنگ بزنم خونه نو رو تبریک بگم که هی نشد....ته دلم نگران بودم ، همش جلو چشم بودی تا دیشب که وبلاگت رو خوندم و از صبح مو بایلم تو دستم ، با خودم کلنجار می رفتم ، امااا چی بگم و چی کار کنم که مرحم دلت باشم ....

پریا مامان پرهام یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:13 ب.ظ

پگاه جون عزیزم با تمام سلول های بدنم درکت میکنم من هم مادرم بغض سنگینی تو گلومه و گلوله گلوه اشکام میاد پایین ولی عزیزم غصه نخور تو مقاومی و مقاوم می مونی از خدا میخوام شادی رو به قلبت بیاره و ارزو میکنم از این به بعد توی خونه جدید بهترین ها در انتظارتون باشه همیشه شاد و سعادتمند و پاینده باشید ...

مریم (ماریا) دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:59 ق.ظ http://mariya1391.blogfa.com

حرفهایت را ، درد هایت را ، شکستن بغضت را می شنوم و لحظه ای سکوت می کنم .واقعا ندانستم چه بنویسم اما ...
سکوت می کنم به احترام کتاب مقدسی که بهترین آرامش دهنده و تسلی دهنده است. خدای مهربان که در کتابش فرموده مال و فرزند ، فتنه و آزمایش شما هستند. کسی که سالهاست در انتظار فرزند بی تابی می کند اما خدایش مصلحت نمی بیند. کسی در رفتن فرزندش بی تاب است خداوند به او وعده صبر و پاداش می دهد. کسی هم که مال و فرزند دارد و مسئولیتی بس سنگین. سنگین تر کوه...
خانه نو ، هوای تازه ، قدمی تازه ، نفسی تازه تر ...
در بالکن خانه تازه ات شب هنگام اگر مهتاب و دریا را با هم دیدی سلام من را هم برسان....

نوشین مامان آرشیدا چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:50 ق.ظ

پگاهم
نوشته هایت تمام وجودم را به آتش کشید........
همواره به یاد روح بزرگت هستم که چگونه در برابر این ناملایمات قد علم کرده........و خدا را شاکرم از این همه صبوری................کاش میتوانستم جای دلم را با دل پر خونت عوض کنم تا که تو را شاد و بی حسرت و خودم را اندکی صبور ببینم

نرگس پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ب.ظ







پگاه پگاه پگاه ه ه ه ه










مانـالی شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ب.ظ http://daarchin.blogsky.com/

پگاه جان،پگاه جانم
خیلی خوشحالم که بالکن خانه ی جدید رو دوست داری و امیدوارم که صدای موج های دریا رو هم بشنوی.
زندگی در جریانه،چه ما بخایم،چه نه.
امیدوارم روزهای خوب پیش رو داشته باشی.

حمید یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ

یادت باشد که درکنار خود همچون منی داری که او هم همانند تو لمس میکند همه خاطراتش را...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد