آدم ها

تجربه ورود آدم ها به زندگی ام را دوست دارم . بعضی تاثیر گذارند و ماندگار و بعضی زودگذر و مقطعی. بعضی در ظاهر ماندگارند و بعضی در محتوی .

آدمی فرشته وار که زمان کوتاهی وارد زندگی ام میشود . دنیایی خاطره میسازد و یک حس غریزی را زنده میکند و ملموس . و بعد با قانون از اول بوده در این دنیا می رود و با تمام سختی نبودنش بازهم تجربه اش را دوست دارم و . . .

آدمی را میبینم شبیه یک دوست نزدیک قدیمی. اولش میگذرم. بعد نمیشود انگار. نزدیک که میشوم همه چیز رنگ احساس میگیرد. بعدی از شخصیتم که به ندرت خودی نشان میدهد ، قلمبه میزند بیرون. مکانش ، زمانش و آدمش درست نبوده. هیچ چیزش به هیچ چیزش نمی آید. برای کمرنگ شدن باید فاصله بگیرم و . . .

آدم های تازه دیگری که با هرکدامشان به نوعی دغدغه مشترک داشتم ، وارد می شوند. یکی شخصی ، یکی هنری ، یکی کاری ، یکی خانوادگی و . . .

و یکی بین این ها به من نزدیک تر است شاید و تازه پیدایش میکنم. آدمی که در زمان و مکان درست پیدایش می شود و می توانم بدون دغدغه یک رابطه عاطفی ، هم صحبتش شوم . . .

آدم ها را دوست دارم . هرکدامشان به نوعی پر از ایده اند در زندگی ام. از رفتارها و حرف زدنشان گرفته تا نوع دوستی هاشان. مجازی و غیر مجازی و بینا بین این دو دنیا حتی. یکی نزدیک است از نظر جغرافیایی و دلش دور به من و یکی دیگر برعکس.

اصلن یکی از عوامل مهم تعلق خاطر من به هر مکانی ، آدم های آن جا هستند و خب ظرفیت در کنارشان بودن و البته سنجش این ظرفیت به خودم و حسی که از هر کدامشان دریافت میکنم بستگی دارد. و این حس چه خوب باشد و چه بد ، باز هم دوستش دارم و به چشم یک تجریه می بینمشان .

نظرات 3 + ارسال نظر
هومن دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:53 ق.ظ

آدمها واردند،آدمها همیشه وارد بوده اند به زندگی ما و ما توی زندگی خیلی ها هستیم بی که بدانیم و خیلی ها توی زندگی امان هستند بی آنکه بدانند.
هر چند تلخ باشد اما آدمها و ماشین ها خیلی شبیه هم شده اند توی جاده ها و اتوبانها.
پشت سر خیلی هاشان نمی شود راه افتاد یکهو می پیچند جلوی آدم یا می کوبند روی ترمز.
بعضی هاشان هم طوری از روبرو و پشت سر نور بالا می آیند که انگار دارند داد می زنند کورباش .من را ببین فقط من من من...
البته یک فرق هایی هم دارد.
چندان هم مثل قوانین راهنمایی و رانندگی قاعده بردار بیرونی نیست.خط و خطوطش از جای دیگری مشخص می شود علائمش هم از قبل نصب نشده اند مثل بازی های کامپیوتری بسته به موقعیت ناگهان خودشان را نشان می دهند و از همه اینها مهمتر حس های ادمی حس های آدمی .
همین ها هستند که به تو می گویند کجا چه وقت و چقدر نزدیک شوی یا دور از آدمها اما به گفته ی خودت در هر حالت این تجربه است که از آدمها برایمان می ماندو چه خوب است اگر آدمهایی کنارمان و نزدیکمان باشند که خودشان هم مثل تجربه اشان ماندگار باشند.اینکه به دلخواه یا به اجبار نروند توی گنجه ی ذهن و ناچار باشیم تنها به تجربه اشان اکتفا کنیم...
همه ی اینها را گفتم و بازهم نشد آنچه که باید می شد .یک چیزهایی کم دارد هنوز هنوز هنوز...
باز هم آدره ژید رهایم نمی کند وقتی می گوید:"در دالان پیچ در پیچ روابط انسانی ،گمراه شدن آسانترین کارهاست"

همیشه این "هنوزها " هستند و همیشه حرف نگفته وجود دارد بین آدم ها. همین متنی هم که نوشتید خیلی حرف داشت و ممنونم از وقتی که گذاشتید برای خواندن و نوشتن.

بهنام سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:37 ق.ظ http://gahgah.blogsky.com/

آدمها ...
ممنون

مترسک پوشالی چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ق.ظ

اما مرا کلا به حساب نیاوردی / نه دست پوشالی ام نه ذهنم که پر از کلاغان قیل و قال پرست بود نه دلم که وسط سینه ام هنوز بی تابی می کند برایت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد