تغییرات

چقدر دغدغه های بیخودمان زیاد است در زندگی. همین چند وقت پیش نگران این بودم پسرکم از مربی کلاس سه سال به بالای مهدش خوشش نمی آید و تا چند وقت دیگر که سه ساله می شود باید چه کنم؟ یا پدرش نگران این بود وقتی بزرگتر شود و قد بکشد سرش میخورد به میله توی آسانسور که عادت داشت همیشه زیرش بایستد . . . و دغدغه های بزرگترش دیگر بماند . وضعیت اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی و تحصیلی هم که لحظه ای رهایمان نمیکرد.

و خب حالا دغدغه های قبلی نیست چون علتی نیست. خیالمان راحت است برایش و خودمان با دیدن و به یاد آوردن آن دلواپسی ها لبخند تلخی میزنیم با اشکی که ناخودآگاه جمع میشود در چشم هایمان.

20 روز است که همه چیز تغییر کرده برایم . نگاهم به زندگی ، خواسته ها و هدفهایم به یکباره عوض شده .

همیشه وقتی داستان های موفق دنیا را میخواندم که نویسنده از ماجرایی خاص و تکان دهنده نوشته که گاهی تجربه شخصی بوده و گاهی بیننده آن ، غبطه میخوردم بهشان و حالا یک اتفاق خاص افتاده برایم . اتفاق تلخی که زندگی ام را تا آخر عمر تحت تاثیر قرار میدهد و این منم که باید تصمیم بگیرم این تاثیر مثبت باشد یا منفی . . .

نظرات 7 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ

پگاه تو میتونی این تاثیر رو مثبت کنی من مطمئنم.تو خیلی قوی هستی تا همینجاش اینو به همه ثابت کردی

بهنام پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ http://gahgah.blogsky.com/

همه چیز در حال تغییره و به امید تغییرات مثبت.

هومن جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:07 ق.ظ

ما عادت کرده ایم قهرمان هایمان را لابلای صفحات نشریات رنگی یا روی صفحه تلویزیون و سینما ببینیم ،ببینیم که از اراده پولادینشان می گویند و از...و بعد این قهرمان ها آنچنان بالا می روند که دیگر دست کسی بهشان نمی رسد.
اما اینجا درست همین جا که من و تو ایستاده ایم نفس می کشیم و زندگی می کنیم قهرمان های واقعی کم نیستند این را نه از باب تعارف و دلداری که از روی ایمان می گویم ایمان.
یادت هست در پست قبلی گفته بودم گاهی حادثه ای داشته و نداشته ات را شخم می زند .حالا نوبت زمین توست .هرز نمی کاری می دانم .بهترین نقطه ی این باغ نهال پسرکی نشسته است که با به قول تو با لبخندی تلخ می بالد و پابه پایت بالا می آید و ...تک نهال را تنها نگذار باغ را زمین را پر کن پگاه ...

فهیمه شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ق.ظ

هومن چقدر قشنگ نوشتی .
اومدم یه چیزی بنویسم با نوشته هومن دیگه حرفم نیومد . انگار ختم کلام بود......

حمیده یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ

الهی قربونت برم! که یه لحظه از ذهنم دور نیستی هم خودت هم پسرک قشنگت!
پگاه برای من خیلی دعا کن دعا کن منم کمی قوی باشم توی این دنیا که فقط لازم نیست یه اتفاق همه زندگیمونو شخم بزنه ، اتفاق های خیلی کوچکتر هم برای وجود من که در مقابل تو مثل یه نهال پیش یه درخت کافیه!

گلاره جون یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ

هربار که میام نت بسرعت میام وبلاگتو باز میکنم تا نشونی از ارام بودنت پیدا کنم با اینکه ایمان دارم تو ارامی و میتونی بهترین شرایط را برای خودت فراهم کنی.
دوستت دارم و به داشتنت افتخار میکنم

نرگس یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ب.ظ

لایک هومن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد