گفتم : ملحفه های تخت رو عوض کردم. بنفش تند دلم رو میزد ، حالا آبی و سفید آرامشش بیشتره انگار.
گفت : خوبه که آرامشت با رنگ ملحفه ها به دست میاد.
گفتم : آره ولی یه روزی دوباره این آبی خسته م میکنه و دلم برای بنفش تند تنگ میشه. اون روز اون بنفش میشه آرامشم.
هیچی نگفت. ساکت شدم. روی ملحفه های آبی دراز کشیدم و عطر تازه گیشون رو حس کردم. تازه بودن خوب بود .
گفتم: کاش میشد آدم ها رو هم گاهی گذاشت توی کمد و بعد که دلتنگ شدیم بریم سراغشون. کاش همیشه پک های آماده ی آرامش توی کمد داشتیم.
گفت: از این کاش ها زیاده. چیزی نگفتم .
به چین و چروک های ملحفه خیره شدم. دستی کشیدم و گفتم : کم کم صاف میشید ...