شده ام جغد . . . شب ها بیدارم و روزها میخوابم. . . .
بعد میشوم عین مورچه . . . هی جمع میکنم و جمع میکنم . لامصب تمام نمیشود . . .
بعد میشوم خرس و میخوابم . . . بعد جابه جا میکنم . . . بعد دوباره میشوم جغد و بیدارم تا صبح . . .
برنامه دقیق این روزهایم است. با خط پررنگی از یک حس خوب دوست داشتن . . .
با هی تجربه های جدید . . . با لحظه های خوش همراه با خستگی . . . با مریضی ای که فکر ول کردن ندارد . . . با قرص هایی که نمیخورم تا خوابم نبرد . . . با هوایی که خوب است و نمیدانی باید دلتنگ باشی یا خوشحال . . . با غمی که تازه میشود و سرد میشود هی . . .
بهار این روزهای من انگار میخواهد در زمستان شروع شود . . . شکوفه دهد . . . به بار بنشیند . . . و میخواهم سرم پایین تر از همیشه باشد . . .
سلام
چه برنامه ای ...!!
یه تغییرش بده!
در پناه حق
جه توصیف وتشبیهای قشنگی راجع به خودتون دارید
...نوشتتون پرازانرژی بود ومتقابلااین انرژی روبمن هم منتقل کردین.اما سرتون روهمیشه بالا نگه داریدنه پایین..
شاید بخاطر همین جانمایی جانوران مختلف درون آدمی بوده که خدا انسان را اشرف مخلوقات دانسته .یعنی یک جورهایی کامل بوده از ین نظر .حالا تو سه تایش را پیدا کرده ای .به نظرم اگر درست نگاه کنی پی به جنگل جانت می بری .تمام و کمال .با آن پرندگانش پرندگانش پرندگانش...
خط پررنگ دوست داشتنت هم پررنگتر باد .همین خط را بگیر و برو ....
بهارت هم بار می دهد.حتما.شک نکن...و سرت فقط به مصداق ( درخت هرچه پربارتر سر به زیر تر) اگر باشد برایم شاید پذیرفتنی و دیدنی باشد برایم.
« زندگی را شعله باید برفروزنده؛
شعله ها را هیمه سوزنده.
جنگلی هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روییده آزاده،
بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان،
آشیان ها بر سرانگشتان تو جاوید،
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،
جان تو خدمت گرِ آتش...
سربلند و سبز باش، ای جنگلِ انسان!
سلام
اگه دوست داشتی به این برنامه روزانه ات یکم چاشنی هم اضافه کنی به بازی وبلاگی شب یلدای من بپیوند :-) خوشحال میشم
تو را که می خوانم
از خودم شرمنده میشوم
بهارت همیشگی باشد دوستم..
میخواهم سرم پایین تر از همیشه باشد.
پگاه جان ، برات آرزو میکنم که هر روز پربار تر و پربار تر بشی و این سربه زیری حس خوبیه فکر کنم
دلم می خواهد به تو بگویم
خانه تازه ات
نفس تازه ات
قدم تازه ات
بهار تازه ات
مبارک است و از همه مهمتر امید توست که برایم مقدس و دوست داشتنی ست پگاه جانم .
عالی تر همیشه .
چه برنامه دقیقی!
بهارت پرشکوفه...
دوست عزیز سلام . یکی از دوستان آدرس وبلاگت رو تو وبلاگ ساچلی گذاشته بود اومدم . وقتی نوشته هات رو خوندم خیلی ناراحت شدم و با اینکه تو شرکتم اشکام سرازیر شدن . منم یه پسر دارم حس مادرانه ات رو خوب میفهم . هفته پیش افتاد تو جوی ، جوی نگو چاه کم عمق بگو کم مونده بود از دستش بدم . خدا رو شکر پشت سرش نبود . خیلی ناراحت بودم که از دستش میدادم چیکار میکردم .
متاسفم میپرسم میشه بنویسی واسه چی از دستش دادی ؟؟
سلام
م حرفای قشنگ بلد نیستم نمی دونم چی بنویسم در مقابل این همه نوشته زیبا واقعآ قلمت زیباست
بیش از ۱۰ بار همه متناتو خوندم خیلی زیبا می نویسی و دلنشین .عزیزم چرا یه کتاب با قصه های کوتاه چاپ نمی کنی؟
پگاه جونم خیلی عزیزی . عاشق قلمتم دلم که میگیره میام سراغت