سوار بر قایق

گذشته ی آدم ها مثل چهارچرخه هایی ست که قایق آینده را روی آن سوار میکنند و به سمت دریا میبرند. به ساحل که می رسند رد چهارچرخه ها روی شن ها میماند و قایق را می سپارند به آب. سوار قایق که میشوند نگاهشان به همان چهارچرخه است که لب ساحل رهایش کردند. خوب که دور میشوند چیزی نیست جز یک سیاهی مبهم. دریا جوش و خروش دارد. قایق گاهی آرام میرود جلو، گاهی همراه موج و طوفان تکان میخورد و حتی گاهی واژگون میشود . اینکه آدم ها چقدر ناخدای خوبی هستند و امیدوار به زندگی میتواند نجاتشان دهد یا غرقشان کند . شاید سالها آدم ها روی قایق در دریا بروند و بروند. شاید کنار ساحل های بسیاری پهلو بگیرند، کمی بمانند ، خاطره ای و گذشته ای و چهارچرخه ای حتی بسازند . قایق را بازسازی کنند ولی در نهایت باز هم میزنند به دریا. خیلی وقت ها آدم ها همراه قایقشان دیگر به ساحل های قبل باز نمی گردند . دیگر چهارچرخه ی رساندنشان به دریا را نمیبینند اما خیلی وقت ها هم برمی گردند. چهارچرخه از جلبک های سبز پوشیده شده. خانه ی مرجان ها شده. گاهی از بین رفته و دیگر وجود ندارد. آدم ها اما بقایای گذشته را جستجو میکنند . روی شن های ساحل دنبال ردی می‌گردند. آدم ها هیچوقت اولین هایشان، بهترین هایشان و دردناک ترین هایشان را فراموش نمیکنند. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد