لذت های کوچک

رانندگی با سرعت نه کم نه خیلی زیاد ، جزیی از وجود گمشده ی من بود و این را چند وقتی ست پیدا کردم. از روزی که بخاطر دخترک تصمیم گرفتم دوباره بنشینم پشت فرمان و فکر میکردم نهایت مسیری که بروم از در خانه تا مهدکودکش باشد. حالا هر روز بعد از رساندنش ناخودآگاه کشیده میشوم به بلوار ساحلی و با پلی کردن لیست فیووریت های موزیکِ گوشی، پا را می‌گذارم روی گاز و میروم. حتی روزهایی که تعطیل است با هم میرویم البته با پلی کردن آهنگ های کودکانه ی فیووریت دخترک و پایی که با احتیاط روی گاز میرود. 

اما فکرش را بکنید این همه حس های کشف نشده داریم ما. این همه نزدیکند و این همه معمولی ولی بخش بزرگی از آرامش روح را نصیبمان میکنند اگر ارضا شوند. 

و انگار من در هر دهه از زندگی ام دارم به یکی از این حس های تاثیر گذار معمولی و دم دستی میرسم. 

این را هم اعتراف کنم که عادت دارم از کوچکترین اتفاقات زندگی لذت های بزرگ بسازم. این خودش موهبت بزرگی است. 

نظرات 1 + ارسال نظر
هومن شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 07:51 ب.ظ

چند تبریک برای چند چیز ،اول توان بازگویی روایتی ساده که زیرپوستش حرف های بسیاری دارد.از فرار یک روح زنانه از سکون و میلش به حرکت اما معقول و پخته که با حضور دخترک پا را روی پدال کمی سست تر می کند زن پشت فرمان ،رل مادر را می پذیرد ،و از همه مهمتر رسیدن به حس های جدید یعنی هنوز دری از درون به بیرون راه دارد یا برعکس،موهبت ساختن لذت های بزرگ از اتفاقات کوچک هم البته کار کوچکی نیست و در زمانه غیبت لذت های بزرگ در زندگی از هرکسی برنمی آید و همین هم حس حسادت را برمی انگیزد.جان مریزاد و دل مریزاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد