مرا تو بی سببی نیستی ...

بعد از یکسال خیلی حرف ها هست برای نوشتن ولی مثل تمام این یکسال فرصتی برای تمرکز و نایی برای نوشتن نیست. بک گراند لحظه لحظه ی زندگی آوایی ست که امانی نمی دهد برای تنهایی و فکر کردن. دقیقن در بین همین کلمات حضور مستقیم دارد و سوزن گیرکرده ،مامان می گوید و بی محلی مرا که می بیند لپش را روی لبانم می گذارد و طلب بوسه ای می کند. معشوق از این حسودتر ؟ از این دلبرتر؟ از این خواستنی تر ؟ مگر می شود دربست در اختیار او نبود ؟!می شود خواسته هایش را نادیده گرفت اصلن؟

امروزم با خواندن شعری دلچسب شروع و حالا با نوشتن یک پست وبلاگی بعد از یکسال تمام  شد. خوشحالم بابت این تفاوت ...


پ.ن :

امسال بهار

فهمیدم با تقدیر نمی شود درافتاد

و با نگاه تو نمی شود درافتاد

و با آمدنت نمی شود درافتاد

این که در آغوش تو

خوابت را می بینم

یعنی مدام در سرنوشتم راه می روی؟

امسال بهار

فهمیدم وقتی کنار هم راه می رویم

بارانی از

شکوفه های شکوه

بر سرمان می بارد.

امسال بهار

برگ معجزه را

از این عشق تغزلی

نشانت می دهم

گل من!

و برگ برنده را

از نگاهت می دزدم.

امسال بهار

هزاره ی عشقم را با تو

جشن می گیرم

و برای بودنت

می میرم.

 

"عباس معروفی"

نظرات 1 + ارسال نظر
هومن شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:02 ب.ظ

قالب سبز و بهاری وبلاگ خبر می دهد از سر درون ...
حتی بینوا بی آوایان روزگار نمی دانند بعد از یکسال ننوشتن از چه باید بگویند چه رسد به مادری که یک سال و چهارماه است در حال باختن نرد عشق با همچو آوایی ست .آن هم به قول خودتان معشوق به این حسودی و دلبری.اصلا هیچ آدمی هنگام عشق بازی نمی تواند به کار دیگری فکر کند و امر دیگری بپردازد.این روزگار گوارایتان باد.این هم خوش ترین بخش از تقدیر بهاری شماست ،بهاری که درختان معجزه وار بسیاری دارد ،درختانش شکوفه های بی شمار ،شکوفه هایش میوه های شیرین به بار می آورند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد