یکسال رنج

ذهن ، عاشق خاطره بازی ست. انگار میخواهد قدرتش را به رخ بکشد که چقدر توانایی ضبط تصاویر و آدم ها را دارد. فرقی هم نمیکند زمانش که اول صبح باشد یا نیمه های شب که از خواب بیدار میشوم یا حتی توی یک جشن تولد . . . کار میکند هر زمانی .حالا هر چه هم بگویم یادم نیار این ها را. بیا برویم سراغ داشته هایم. اتفاق های خوبم ، خانواده ام، دوستانم ولی انگار نه انگار. عنان قدرت در دستش است لامصب و خاطره ها را می تازاند بر جانم.

همه چیز روی یکسال پیش تنظیم شده. نیمه های شب که بیدار شوم و تنها ثانیه ای طول بکشد این بیداری ، تصویر بیابان ست و صدای جیغ های خودم و دنبالش هزار ای کاش احتمالی که توی ذهنم وول میخورد و حسرت می آورد و دنبالش بی خوابی های چند ساعته و سکوت شب که فرصت میدهد برای تاختن خاطرات لجام گسیخته . . .

نزدیکترین خاطراتش در همین روزها بوده. یکسال پیش . . . نگاه آخر . . . حرف آخر . . . شیطنت های آخر . . . و تنی که آرام افتاده بود و حتی صورتش را ندیدم که . . .

داغ است این ها و هیچ خاطره ای ، هیچ انسانی، هیچ اتفاقی نمیتواند مرهمش باشد. فقط درد یک رنج را تسکین میدهند کمی و بعد دوباره . . . داغ تازه میشود بی هیچ تلاشی. ذهن قوی ست و خاطرات قاتل روح و جانند ولی میگذرند.

میگذرد امسال و سال های دیگر هم و ذهن هر چقدر ادعا داشته باشد حریف زمان نمیشود که گذشتش همه چیز را کمرنگ میکند و ذهن محکوم به فراموشی ست.

در میان این کارزار بی رحم ذهن و خاطرات ، حضور دوستان و همراهانم در زندگی کاتالیزور این فرآیند فرسایشی فراموشی و گذراندن بوده اند تا کنون و خواهند بود. داشتنشان برایم نعمت بزرگی ست که مفتخرانه بهشان می بالم و سپاسگزار همراهی و حمایت بی دریغ شان هستم.


پ.ن1: 18 شهریور هر سال ، یادآور حسرت بارترین اتفاق زندگی ام است که بی اغراق رنجی ست که تمام عمر خواهم کشید .

پ.ن2: میگویند "رنج" با "درد" فرق دارد . . . راست می گویند.

نظرات 11 + ارسال نظر
نرکس دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:32 ق.ظ

ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺩﻟﻢ ﺑﺎﺧﺒﺮﻱ.ﺣﺮﻓﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﻔﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺩﺍﻍ. ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﻫﺎ و ﻫﻴﺞ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﻱ ﻫﻴﺞ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ و ﻫﻴﺞ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺮﻫﻤﺶ ﺑﺎﺷﺪ.ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﺕ ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﻔﺘﻲ.ﻣﺴﻜﻦ ﺩﺭﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺮﻫﻤﺶ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.

ممنون نرگس عزیزم و قطعن وجود شما یکی از مسکن های قوی برای تحمل این رنج بوده و هست.

حمیده دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:25 ب.ظ

...

زهره رضایی دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:55 ب.ظ

پگاه جان نه اشک مهلتم میده و نه حتی اونقدر ارامش دارم که بدونم چی بااید بگم که شاید آرومت کنه ..فقط عاجزانه از خدا میخوام به دل محکم و صبور دوست نازنینم آرامش بیشتر و بیشتر و صببببر بده و همینطور روزها و اتفاقات خوش .....آمین

ممنونم زهره جان. دوستی با تو بهترین آرامش برای من بوده و هست.

عارفه دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:54 ب.ظ

عزیزم نوشته هات دلم و تیکه تیکه کرد
خیلی دوستت دارم و برات از خدا طلب صبر میکنم
امیدوارم دخمل نازت پایانی باشه برای درد و رنج بزرکت

ممنونم عارفه جان. برای تمام دعاهای خوبی که برام داری هم سپاسگزارم دوست خوبم.

هومن دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:12 ب.ظ

رویدادهایی که واژه "تلخ" برایشان بسیار کم است سرسختند سرسخت تر از خوشی های گاه و بیگاه و سفر سپهر بر آسمان نیز جدا از این روال نیست.
و گذشت یکسال هرچند یک چرخه ی کامل است دایره ی هجرانی را کامل نمی کند و همیشه و همیشه گوشه ای از این دایره برای ورود خاطره ای ،خنده ای ،حرفی باز می ماند.این را در داستان از دست دادن برادرم تجربه کردم (هر چند بازهم با تلخی از دست دادن فرزند قابل قیاس نیست)که چطور هرلحظه و چطور هر روز چند بار چاهی در دلم باز می شد و درون آن می افتادم و می افتم و تا خود را بالا بکشم دوباره کار می برد کاری جانکاه.
در این یکسال تاریخ تولدها می آیند و آدم به چاه می افتد تاریخ رفتن ها می آیند و آدم به چاه می افتد و بسیاری مناسبت های دیگر هم ...اما اما آنچه دوستانت از تو درین یکسال دیدند تصویری دگرگونه بود و به یقین تجربه ای متفاوت و منحصر بفرد.دیدند و دیدیم دورادور که چگونه غصه هایت برای خودت بود و زندگی و سرزندگی ات نصیب دیگران می شد.درین یکسال فیلمی را به سرانجام رساندی بی آنکه حتی یک روز دردشخصی ات روند آن را آهسته تر کند.خیلی ها دیدند که درین یکسال با دل خونین لب خندان برآوردی چون انار و آرامش ات درین مدت رشک برانگیز بود برای بسیاری بی آنکه بدانی برای خیلی ها الگو شدی بالاتر از آنچه بودی نشستی .کوشش بیهوده بر تسلایت ندارم اما واقعیت اینست که درین رنج پگاه تر از قبل شدی .شاید یادآوری این واقعیت که آن ستاره ی به خواب رفته خوابش آرامترین خواب جهان است و خواهد بود دلتنگی ات را کمی فروبنشاند کمی البته اما باور دارم یقین دارم ایمان دارم و سوگند میخورم به دل که همین حالا همین آن همین لحظه سپهر از زیباترین جای جهان دارد به تو نگاه می کند و می خندد .سرت را بلند کن .نگاهش کن و لبخندش را پاسخ بگو...

ممنون از تمام این جملات که انرژی بخش و زیبایند و در لحظه لحظه های این یکسال و با هر پستی تسلی بخش رنجم بودند.

ادریس سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:18 ب.ظ http://abi-sourati.blogsky.com

رنج،رنج،رنج... زندگی پر است از این رنج‌ها... ولی چه بگویم از رنجی که تو و مادرانی همانند تو کشیده‌اند و می‌کشند جز این‌که آرزو کنم در تحملش استوار بمانید...

بسیار متأسفم و دیگر هیچ.

ممنون از همدلی و اینکه میخوانید همچنان.

بهنام جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:39 ب.ظ http://gahgah.blogsky.com/

خواب او آرام ترین خواب جهان است.

ممنونم. همینطور هم هست.

روح اله بلوچی یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:58 ق.ظ

و خداوند در همین نزدیکیست. و با یادش دلها آرام.
آرزوی آرامش برای شما.

قطعن همین طور است. ممنونم از شما .

مینا مامان کنعان سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ

دوست خوبم ./
میخوانم . نوشته هایت را میخوانم و میدانم که در هر سطر سطر آن در دلت چه میگذرد . ودلم به درد می اید . چون مادرم .
میدانم که سخترین درد ، غم ، رنج فقط از فرزند به مادر و پدر میرسد و دیگر هیچ .
هر غمی قابل تحمل است و فراموش شدنی ولی غم فرزند نه .
نمیخوام دردتو تازه کنم ولی از بچه خودم میبینم وقتی مثلاً مسجد میرم و گریه میکنم میگه مامان پاشو بریم آخه تو اینجا ناراحت میشی .
پس پگاه جان الان سپهر تو آسمانها تو رو نگاه میکنه و وقتی میبینه ناراحتی اونم ناراحت میشه . به خاطر پسرت و آرامش دلش صبور باش .

آهو سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:15 ق.ظ

http://www.rajanews.com/detail.asp?id=169420

نوشین یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:26 ق.ظ

دوست عزیز و مهربانم....
گاه می اندیشیدم. که خدا در خلقتت از خود شاهکاری به جا گذاشته
تا که بشر بداند خداوند چه انسانهایی که نمیتواند خلق کند ....
چه بسیار به تو و قدرتت اندیشیدم و سر در نیاوردم و علامتهایی سوالی برایم ردیف شد و پاسخ .....هیچ
اما امشب فهمیدم تو خیلی از اون شاهکار خدا که من میپنداشتم شاهکار تری ....زیرا من تنها فکر میکردم انسانی هستی خاص که به داشته های زمینی دل نمیبندی و میتوانی به راحتی از طوفانهای زندگی گذر کنی ....
اما امروز فهمیدم که چقدر کم میفهمم.
تو خاص و تکی اما نه اونجوری که من فکر میکردم .تو خاصی چون دلت اونقدر بزرگه که این همه غمو تو خودش جا میده اما دیگران متوجه اون نمیشن.تو خاصی چون ما هرگز تو رو نفهمیدیم.تو خاصی چون دلت به وسعت یه دریاست که ما تنها قادر بودیم همین موجهای پیش رومونو ببینیم.

یه حسی دارم ترکیبی از خجالت و شرمندگی ...گنگی و غمگینی....اندوه و حسرت .ترس و وحشت .... و اینکه چقدر دلم میخواست میتونستم توی دلت بیام و از اونجا به بیرون نگاه کنم....ببینم تو چجوری میبینی که ما هرگز نتونستیم ببینیم.
خدا به دل خودت و همسرت شادی به روحتون عشق ...به یاد و خاطرتون فراموشی. و به دل بزرگتون صبر عنایت کنه ....امین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد