سال جدید

مدتی ست میخواهم بنویسم و نمی نویسم. یا هی در یادداشت های گوشی چند خطی ذخیره میشود و بعد دوباره یادداشتی دیگر و هیچکدام منتشر نشدند. اینجور که میشوم یعنی سردرگمم. یعنی اصلن نمیدانم حال خودم چطور است و حالا که نوشتم دیگر میدانم !

در پایان سال، 29 ساله شدم و سال تمام شد. عید آمد. سفره هفت سین چیدم و هی پشت تلفن یا رو دررو یا در پیام ها، عید را تبریک گفتم و سرم را تکان دادم برای آرزوهای خوبی که خانواده و دوستانم برایم داشتند. مهمان داری کردم. بچه داری حتی و حالم خوب بود و هست . . .

و امروز در یک پیاده روی نسبتن طولانی و ضمن تلفنی صحبت کردن با یک دوست که میگفت سال سخت و بدی را پشت سر گذاشتم و امیدوار است سال جدید خوب باشد برایم و پر از خبرهای خوب ، از خودم پرسیدم آیا سال قبل واقعن سال بدی بوده ؟؟؟ و هی میترسم جواب بدهم چون خیلی راحت میگویم اصلن بد نبوده و این ترسناک است برای خودم حتی چه برسد به دیگران. اینکه قاعدتن من باید سال 91 را سال نحس و وحشتناک و زشت و بدی یاد کنم ولی نمیتوانم. اینکه سال سختی بوده درست ولی هر سال برای خودش سختی هایی دارد. حتی سال تولد یک بچه هم سخت است و چه بسا سخت تر. سازگار شدن یک زن و مرد به نقش جدیدشان و پذیرش یک انسان کوچک زبان نفهم خیلی سخت است، خیلی ! البته قسمت متفاوت تولد با از دست دادن برمیگردد به بزرگترین نقطه ضعف انسان ها یعنی ثبت خاطرات و احساساتی که با به یاد آوردن آن ها در نبود یک عزیز بسیار سخت میشود . . .

حالا با اعتراف به این حرف ها و حتی ثبت خودخواسته ی این ها مورد قضاوت قرار میگیرم. شاید دیوانه یا سنگدل و خودخواه به نظر بیایم و شاید واقعن هم اینگونه باشم اما باید بنویسمشان چون این ها بخشی از واقعیت درون من است. اصلن نمیدانم خوب است یا بد یا به قول آن مشاور ، طبیعی یا غیر طبیعی ولی هست. وجود دارد.

من بخاطر اتفاقات سال قبل ناراضی نیستم و مشتاقانه انتظار اتفاقات سال جدید را میکشم که چه خوب باشد یا بد ( از نگاه طبیعی و معمولی دسته بندی اتفاقات) ، مطمئنن سخت است. که زندگی چیزی غیر از سختی های مداوم و شناخته شدن های غافلگیر کننده نیست.


پ.ن : باید یک اعتراف دیگر هم بکنم و آن اینکه نوشتن و خواندن این جمله که " مشتاقانه انتظار اتفاقات سال جدید را میکشم که چه خوب باشد یا بد ( از نگاه طبیعی و معمولی دسته بندی اتفاقات) ، مطمئنن سخت است " مرا میترساند چون حقیقت دارد و اصولن حقیقت چیز خوبی نیست ! ! !

نظرات 9 + ارسال نظر
مریم (ماریا) چهارشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:47 ق.ظ

پگاه عزیزم

بهترین روزهای زندگی و لبریز از تجربه های شیرین را برات در سال جدید از خدا می خوام . همراه با سلامتی و سعادت و شادی . اینکه می گویی سال ۹۱ با تمام زشتی اش با تمام درد و رنج و سختی اش سال بدی نبوده یعنی قدرت فهم و تحمل تو از زندگی بالا بوده و درک تو از مسائل بیشتر . امیدوارم هر لحظه از زندگی ات و تجربه های خوبتر از گذشته لذت ببری

ممنونم مریم عزیز . سال نو بر تو هم مبارک .

ادریس چهارشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:00 ب.ظ http://abi-sourati.blogsky.com

«که زندگی چیزی غیر از سختی های مداوم و شناخته شدن های غافلگیر کننده نیست.»
دقیقن همینه که گفتی. به هرحال امیدوارم سال همواری های سال جدید بیشتر از ناهمواری هاش باشه.برای هممون...
سال نو مبارک.

برای هممون ... . ممنونم.

منا پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:03 ب.ظ http://radiomona.blogsky.com

پگاه عزیز نوروزت مبارک
غیر منتظره بودن زندگی را دوست دارم و امیدوارم کارگردان زندگی برایت دلچسپ ترین اتفاقات را بیافریند.

خوب باشی و چقدر ذوق زده شدم از اینکه پست جدید گذاشتی. و باید بگویم تو انسان واقع بینی هستی و چه حوب

ممنونم منا که میخوانی. برای تو هم آرزوی موفقیت های بزرگ و سلامتی آرزو دارم و امیدوارم همینطور که میگوبی واقع بین باشم.

مریم جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:54 ق.ظ

هومن جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ب.ظ http://bidivar.blogfa.com

دوست خوبم جمله هایت هریک با قلاب هایی از حقیقت به یکدیگر متصلند "اصلا نمی دانم حالم چطور است و حالا که نوشتم دیگر می دانم "پس بنویس مدام و مدام تو خودت بر خودت کشف شوی ...در این دوران گرمی بازار نقاب ها این همه شفافیت بی تردید رشک برانگیز است و گرمی بازار نقاب که می گویم دایره ای گسترده دارد از آنها که ویرانند و با خنده های مضحک "آه من چه خوشبختم " به صحنه می آیند تا آنها که هر زخمی را بزرگنمایی می کنند تا شعاع و دایره ای بیشتر بر آنها دل بسوزاند.
و اما سالی که رفت سپهر سبزترین سین هفت سینت را با خود بُرد و بُردباری تو نه از جنس خود خوری و در خود ریختن بود که هر لحظه در انتظار طغیان آتشفشانی باشیم و نه از هیچ جنس دیگری .از جنس خاص خودت بود. از جنسی که در گرماگرم این داغ با هر برش از کیک تولدش شیرینی را به کام کودکانی پردرد چشاندی .
از من اگر بپرسند می گویم هرجمله ی این پست یک مانیفست ،یک جلسه مشاوره عمومی است وقتی می نویسی: " حتی سال تولد یک بچه هم سخت است و چه بسا سخت تر. سازگار شدن یک زن و مرد به نقش جدیدشان و پذیرش یک انسان کوچک زبان نفهم خیلی سخت است، خیلی ! البته قسمت متفاوت تولد با از دست دادن برمیگردد به بزرگترین نقطه ضعف انسان ها یعنی ثبت خاطرات و احساساتی که با به یاد آوردن آن ها در نبود یک عزیز بسیار سخت میشود . . ."
من برای خودم باورهایی دارم که بر اساس آن می گویم این نگاه پخته ی تو نمی تواند حاصل یک عمر 29ساله باشد چگونگی اش هم بماند برای خودم و فصل بعد می رسیم به قضاوت مردم که از آن گفته ای .
اینکه تو واکنشت متفاوت بوده با روند باورهای عمومی و فرهنگی و انتظار جامعه بیمار چیزی از قدر تو نمی کاهد و نباید نگرانی بیفزاید.فراموش نکرده ای ابتدای این اتفاق را که در پست هایت می نوشتی تحمل خانه را نداری و از خانه بیرون می زنی و پیاده روی می کردی تا نمی دانمان کجای خستگی .ما که دورادور پابه پای پست هایت آمده ایم حتی شاهد اشک هایت هنگام باز و بسته کردن کارتن ها هم بوده ایم .دلتنگی های مادرانه ات را هم چه بگویی و چه نگویی به وقتش داشته ای و داری .لابد باید یک شبه موهایت سپید می شد تا مردم ترحم وار بگویند آخی ی ی پگاه رو ببینید چه مادر خوبی ...و به قول خودت نگویند چه آدم سنگدلی
خلاصه آنکه همچنان بر این باورم نگاهت به ماجرای رفتن آن عزیز به آرامترین خواب جهان و چگونگی مواجهه ات با آن از تو اسطوره ای عینی و نه دست نیافتنی ساخته است و این تعارف نیست و عین حقیقت است.
و دست آخر آنکه همان قدر که تو مشتاقانه در انتظار اتفاقات سال جدید هستی سال جدید نیز مشتاق تر در انتظار توست یک عبارت هم داری که گمانم می رود کناردست دیالوگ های ماندگار که :" زندگی چیزی غیر از سختی های مداوم و شناخته شدن های غافلگیر کننده نیست."
حالا هرچه ادامه بدهم زورم به این پست قوی نمی رسد پس بسنده می کنم تا از امروز خارج نشوم...

پستی ست برای خودش این کامنت و ممنونم که میخوانی و اینقدر دقیق میبینی و مینویسی. ممنونم از همراهی هایت در تمام پست هایم که به یقین قوی ترین کامنت هایم از آن توست که خودش کلی گفتنی دارد و لذت بخش است خواندنش برای خودم و بارها شده وقتی به انرژی و انگیزه نیاز داشتم برگشتم به کامنت هایت و تمام انرژی مثبتشان را گرفتم و بهتر شدم. روزها و سال ها به کامت دوست همراه همیشه.

هدیه شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:47 ق.ظ

سلام. تازه وبلاگتو دیدم و تمام پستهاتو همین الان خوندم. اگر ناراحت نمیشی و دوست داری جواب بدی میشه بپرسم پسرکت رو چطور از دست دادی؟

ممنونم که خوندی. پسرکم رو در حادثه واژگونی ماشین از دست دادم.

نیلوفر شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ق.ظ http://wlootoos.blogfa.com/

اصبا مهم نیست که دیگران چطور قضاوت می کنند
اصلا مهم نیست که من خجالت بکشم از خودم وقتی این پست تو را بخوانم که چقدر از سال 91 نالیده ام
اصلا مهم نیست که خیلی کلیشه ای به نظر بیاید اگر من بنویسم من هیچ جور دیگری پگاه را نمی بینم جز به شکل یک زن قوی و یک مادر تمام عیار
مهم این است که تو خدا را صد هزار مرتبه شکر یک مادر قوی هستی

ممنونم نیلوفر عزیز. برات سالی بهتر از هر سال آرزو دارم دوست خوبم.برای همراهی هات ممنونم.

سحر پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:11 ق.ظ

از خدا میخواهم که خودش پنجره باز اتاقت باشد...
عشق محتاج نگاهت باشد...
خلق لبریز دعایت باشد و دلت تا به ابد وصل باشد به بهار...
سال نو و بهار نو مبارک.

فهیمه شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ب.ظ

سال جدید برای تو بهترین سال میشه.. مطمئنم.. خدا برای بهترین بنده هاش بهترینها رو می خواد همیشه.. فقط امیدوارم که سال آسونی هم باشه برات تا کمی خستگی سختی های گذشته از تنت بیرون بره..
ضمنا پگاه خانم گل.. هر دفعه نسبت به دفعه قبل محکم تر و پخته تر مینویسی ها..
در اخر دوست نازنینم سال جدید به تو و حمید خان مبارک.. انشالله با عاقبت به خیری توأم....

ممنون فهیمه خوبم. برای تو و خانواده ت هم سال خوب و سرشار از موفقیت باشه.
درضمن فهیمه خانوم مهربون ! هر دفعه پیرتر میشم ها. باید پخته تر بشن دیگه حداقل نوشته هام. ممنون که میخونی و مینویسی برام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد