ماجرای یک دیالوگ

یکی از توهین آمیزترین دیالوگ های انسان های دوست نما به شعورم این است :" دوره و زمونه بدی شده ، نمیشه به کسی اعتماد کرد . . . ولی میتونی به من اعتماد کنی . . . "

اینجور مواقع نمیدانم باید چه بگویم و خب چون اکثر این دوستان (اگر بشود چنین اسمی رویشان گذاشت) در فضای مجازی مجال این صحبت ها را پیدا میکنند و در متن هم هیچگونه آثاری از تغییر چهره دیده نمیشود باید چیزی گفت که بفهمند خر نیستی و میدانی دیگر باید به چه کسی اعتماد کرد یا نه !

و البته که نمیدانم هنوز. و همچنان در مواردی کم میاورم در شناخت انسان ها و اعتماد به آن ها . اینکه نسل من از این بعد دچار نقیصه است هیچ شکی نیست. آنقدر دروغ شنیدیم و دیدیم و ضربه خوردیم که هر از گاهی فقط کافیست کمی نمک بریزند روی زخم هایمان. آن وقت همه چیز یادمان می آید و دوباره میشویم همان ادم محتاط و بدبین که خیلی از موقعیت ها را از دست میدهد فقط برای همین عدم اعتمادها .

دوستانی که من از هر دری با آن ها سخن بگویم کمتر از انگشتان یک دست اند و گاهی فکر میکنم همین تعداد هم زیاد است برای این روزهایمان. و جوابم به آن هایی که میخواهند حرفی بزنند و تردید دارند برای اعتماد این بوده همیشه : " من هم یکی هستم مثل بقیه و شاید الان از نظر خودم ادم خوبی باشم ولی ممکن است در شرایطی بدترین آدم روی این کره خاکی شوم. " 

اعتماد یکی از ناشناخته ترین واژه های این روزهایم است و میدانم تا آخر عمر همیشه چیزی یا کسی هست که نگذارد این واژه را هضم کنم برای خودم .


پ. ن : خواهشن از الان سوال نکنید که شما هم یکی از آن دوست نماها هستید یا نه؟ اگر این دیالوگ را زیاد به کار میبرید پس هستید . وگرنه از پرسیدن این سوال احمقانه از من یا هر کس دیگری اجتناب کنید لطفن !


نظرات 2 + ارسال نظر
مانـالی شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ http://daarchin.blogsky.com/

چقدر این پست آشناست
خیلی وقته که پذیرفتم آدم ها خاکستری ان.واسه همین انتظاری ندارم ازشون،از هیچ کس دیو یا الهه نساختم،شاید باور خاکستری بودن آدم ها بتونه یکم زخم ها رو التیام ببخشه.

کاش فقط بحث رنگ آدما بود.کاش میشد واقعن از کسی انتظار نداشت . کاش این زخم ها التیامی داشت . ولی واقعن اینطور نیست ماندانای عزیزم.اگر تو تونستی بپذیری واقعن که بهت تبریک میگم .

شاین دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ب.ظ

پگاه غم این روزای منم همینه... منم دلم واسه یه دوست واقعی لک زده... کاش منم میتونستم توقعاتم رو از آدمای دورو برم کم کنم تا اینقدر از دوستی ضربه نخورم!

خب جالبی و بدی این داستان هم همینه که همه دنبال یه آدم مطمئن و یه دوست خوبن ولی هنوز نمیدونن خودشون میتونن برای یکی قابل اعتماد باشن یانه! برای ضربه نخوردن نباید به آدما نزدیک شد و اگر نزدیک شدی باید همیشه منتظر باشی و خب کم کم هم پوست کلفت میشی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد