مطمئنن وقتی ماما داشته ناف مرا میبریده به رنگ آبی فکر میکرده. از کمرنگش گرفته تا سورمه ای فرقی ندارد. شاید به پارچه ای که شوهرش برایش خریده یا حتی یک روسری. بهرحال به رنگ آبی فکر میکرده و حتی شاید به زبان آورده و بعد ناف مرا بریده.
این را مطمئنم چون هر لباس، شال و مانتویی را که میخرم از خانواده رنگ آبی ست و بیشتر از همه سورمه ای. عاشق این رنگم. ولی هر دفعه که میروم خرید با خودم شرط میبندم اینبار رنگ جدیدی بگیرم و وقت برگشت به خانه یک لباس آبی در پلاستیک است و من انگار هیچ اختیاری در انتخابش نداشتم. تمام دورام مدرسه که فرم مان سورمه ای بود . این رنگ های صورتی و بنفش و .. در زمان ما اختراع نشده بود . بعد هم دانشگاه که باز هم سر تا پا سورمه ای پوش بودم.
حالا یک کمد دارم پر از رنگهای آبی. آبی و سفید. گیپور آبی . آبی و مشکی. آبی فیروزه ای. و فکر کنم باز هم به تعدادشان اضافه شود .
باید بسپارم مراسم ختمم را به جای مشکی ، سورمه ای وار برگزار کنند . بیشتر به شخصیتم نزدیک است.
آبی آرام بلند ....
حکایت جالبی بود.
ممنون از خوانش شما.
خیلی زیبا بود . دست مریزاد
لطفتان متعالی .
منم آبی رو خیلی دوست دارم ولی دلیلم نافی نیست !! چون منو یاد آسمون و دریا میندازه و هر دوشونو به شدت دوست دارم
اما برای ختمم دوست دارم اگر کسی تونست بیاد !! سفید پوش باشه .....
اکنون همه شهر تو را میخواند/آسمان آبی کمرنگ دگر ابری نیست
پی میلاد کدام حادثه ای؟/ عکس این فاجعه در قابی نیست
.........
من عاشق سبزم.
خیلی هم تلاش می کنم با رنگ های دیگه ارتباط برقرار کنم ولی فقط گاهی آبی فیروزه ای مغلوبم می کنه!
الان دیگه بی خیال شدم،راه میرم و سبز می خرم!