سالها پیش دوستی میگفت وبلاگ نویسی مثل مخدر است. معتادش میشوی. البته ان موقع ها هنوز این شبکه های اجتماعی مثل امروز همه گیر نشده بود . همین وبلاگ ها آخر ارتباط بود برای خودش. میشد از هر چیزی نوشت. آنقدرها محتوا مهم نبود . اما حالا . . .
طرف میپرسه یه وبلاگ توپ پیدا کردم و وقتی بهش سر میزنی کلی حرف های خودمونی و قشنگ میخونی. با کلی جزئیات جالب و جذاب. یک دید تازه. کیفور میشوی. حسودی میکنی حتی . بعد هی زور میزنی چیزی مثل او بنویسی و خب نمیشود . همه نمیتوانند جذاب بنویسند.
نوشتن هنر است و برای خلق یک هنر باید رها باشی. ذهنت را از هر چه باید و نباید خالی کنی. و غیر این باشد همیشه یه جای کار ناقص میشود. یک پایش میلنگد مثلن.
الان حس میکنم کلی بچه ی ناقص الخلقه دارم که روی دستم مانده اند. منتظرم شفا پیدا کنند.
دخیل می بندیم به همین چار دیواری برای شفا...
این چار دیواری اگه شفا میداد که خودش منتظر معجزه نبود . . .
یا من اسم هو دوا
جواب نمیده در این موارد !
وبلاگ نویس مثه یه موتور دیزلیه ، دیر روشن میشه ، اما وقتی روشن شد ، دیگه خاموش کردنش کار حضرت فیله .
همچین هم سخت نیست خاموش کردنش. بلدند . . .